غریب آشنا ( شنبه 89/4/12 :: ساعت 8:8 عصر)
*میخوام همیشه غریب آشنا باشم . http://simorgh01.blogfa.com یک شاخه رز، یک شعر، یک لیوان چایی " آنقدر" اینجا می نشینم تا بیایی از بس که بعد از ظهرها فکر تو بودم حالا شدم یک مرد مالیخولیایی بعد از تو خیلی زندگی خاکستری شد رنگ روپوش بچه های ابتدایی یک روز من را می کشی با چشمهایت اینجا پر است از این رمانهای جنایی ای کاش می شد آخرش مال تو بودم مثل تمام فیلم های سینمایی حالا که هی تجدید چشمان تو هستم می بینمت در "امتحانات" نهایی اما نه!مدتهاست بر این میز مانده ست یک شاخه رز،یک شعر،یک لیوان چایی (از : رضا عزیزی) |
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
||